بازی تمام

در آموزش جرات ورزی، یکی از اصولی که می آموزیم این است: همه تلاشت را بکن تا به تعامل برادبرد برسی و اگر نتوانستی، از بازی بیرون بیا.

بیرون آمدن از بازی طبق قانون No win No play، نه یعنی انفعال و نه یعنی دعوا و نه یعنی دیگی که برای من نجوشد سر سگ درش بجوشد. بیرون آمدن از این بازی، یعنی بازی دیگری را شروع کردن، که در آن، دیگر تعاملی با تو که نمی خواهی من هیچ بردی داشته باشم، وجود ندارد. حالا من بازی خودم را می کنم.

وقتی من دارم به بازی جدید فکر می کنم، هنوز هم به قاعده بردابرد پایبندم. یعنی نمی خواهم به تو آسیب بزنم، حال تو را بگیرم و دل خودم را خنک کنم و در نهایت چیزی هم نصیب من نشود. من دارم به منافع تو هم فکر می کنم.

پس اگر استعفا می دهم، اگر طلاق می گیرم، اگر سطح روابطمان را پایین می آوریم و...‌ اگر دیگر رای نمی دهم، دلیلش این است که نمی خواهم در بازی ای باشم که بردی در آن برای من نیست.‌

وقتی من می گویم قوانین بازی را عوض کنیم چون می خواهم بازی برای همه عادلانه باشد و تو می گویی بازی عادلانه هست، چون تو هم گاهی در آن می بری و لابد مرض داری که میخواهی قوانین را عوض کنی، من به این نتیجه می رسم که بحث با تو فایده ای ندارد. باید ببینم امکانات من چیست. اگر هیچ امکانی ندارم، تنها راهی که برایم می ماند، این است که از بازی کنار بروم.

در این کناره گیری، برد من این است که دستکم احساس نمی کنم ملعبه توام، و از عزت نفسم پاسداری می کنم. برد تو هم این است که خودت می مانی و بازی خودت و راحت تر به هرچه می خواهی می رسی.

بازی تمام می شود و هردوی ما وضعیت بهتری پیدا می کنیم. هرچند گذشت زمان، معلوم می کند که چه کسی متعهد به بردابرد بود و چه کسی تنها می خواست سوار بر اسب مراد خود باشد.

 

 سپاس از همراهی شما! مشتاق هستیم نظر شما را درباره این مطلب بدانیم. اگر عضو سایت نیستید اینجا ثبت نام کنید.

*پس از عضویت برای ارسال دیدگاه از منوی ورود به سایت وارد شوید.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید