لطفا با عشق ازدواج نکنید

منطقی است که وقتی در پایان راه احساس می کنیم اشتباه آمده ایم، به آغاز نگاه کنیم. همه همین کار را می کنند. به روزی بر می گردند که به نظر زیبا ترین روز دنیا می آمد . روز که دنیا اوج مهربانی اش را نشان داده بود. روز اول آشنایی یا روز اول عاشقی و …. و بعد آهی می کشند و به خودشان می گویند: چه اشتباهی کردم!

منطقی است. اما واقعاً کجای کار اشتباه بوده؟ اغلب اوقات همین جا آدم ها دوباره دچار اشتباه می شوند. به جای اینکه خودشان را محاکمه کنند؛ شروع می کنند به متهم کردن دیگران. همه تقصیرها را گردن طرف مقابل می اندازند، وجدانشان را آسوده می کنند و خلاص. بعد هم قضاوتشان را تعمیم می دهند و به این نتیجه فلسفی (!) می رسند که: همه مردها یا زن ها سر و ته یک کرباسند!

روز اول اگر عاشق بودیم و دقیقا به همین علت، همه آنچه باید می دیدیم را ندیدیم، کسی جز خود ما متهم نیست. این خاصیت عاشقی است. حالا اگر در طول تاریخ همه آأمها همین اشتباه را کرده باشند، مجوز می شود که ما هم تکرار کنیم؟

عشق منطق را کور می کند و هیچ وقت آدمیزاد، مهم ترین تصمیم زندگی اش، یعنی ازدواج را با چشم های بسته نمی گیرد. ولی ما این کار را نکرده ایم و نمی کنیم. وقتی هم دودش توی چشممان رفت، همه را مقصر می دانیم جز خودمان. اگر می دیدیم، با چشم باز تصمیم می گرفتیم، می پذیرفتیم یا نمی پذیرفتیم، به هر حال به اینجا نمی رسید که: «چی فکر می کردیم و چی شد!»

اغلب اوقات ویژگی هایی که به خاطر آنها فکر می کنیم زندگی مشترک به بن بست می رسد، از اول وجود داشته اند. فقط باید بهتر نگاه می کردیم. اگر نگاه ما، با واقع بینی (و نه ایده آلیسم) همراه شود، احتمال رضایت از انتخاب تا حد زیادی بالا می رود. اگر چه، باز هم همیشه هر احتمالی وجود دارد. همان واقع بینی اقتضا می کند، از همان آغاز به بدترین احتمال هم فکر کرد. بدترین احتمال، که البته هرگز آخر زندگی نیست.

برچسب ها: ازدواج

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید