به نوجوانم چه بگویم از سکس؟


 پرسش: چطور می شود این حس جنسی که از دوران نوجوانی شروع می شود و شدت دارد، ارضا شود بصورتی که از آسیبهای روانی منتج به یک رابطه سکسی در یک نوجوان جلوگیری بشود؟

 

اینکه شما می فرمایید صرفا نباید با ازدواج این حس را ارضا کرد، چطور می شود قبل از ازدواج به این حس پاسخ داد بطوریکه دختر از لحاظ روحی آسیب نبیند و پسر بداند که در ازدواج باید متعهد بماند و خیلی پیامدهای دیگری که روابط قبل از ازدواج نافرجام در روحیه طرفین بجا می گذارند؟

 

آیا یک نوجوان به درک و فهم بالایی رسیده که روابطش را مدیریت کند و یا اینکه پاسخ به نیاز جنسی از طرف یک دختر چطور می تواند از بی قید و شرطی روابط آینده اش جلوگیری کند؟

 

از طرفی من در کانال دکتر ... مطلبی را خواندم که سکس قبل از ازدواج را شدیدا نفی کرده بودند چون روی ادامه صحیح پروسه تاثیر گذار است و شناخت صحیح طرفین را تحت تاثیر قرار می دهد. الان دچار تناقض شده ام.

 

 

پاسخ من:

درباره شایستگی جنسی گفتم، که یکی از مولفه های آن «اتونومی» است. یعنی خودمختاری. یعنی باور داشتن این حق که «من» درباره بدنم و درباره اینکه این رابطه را کی و با چه کسی شروع کنم، تصمیم می گیرم.

 

به نظرم پرسش های شما، مبتنی بر این پیش فرض است: این من هستم که تصمیم می گیرم فرزندم رابطه را کی و با چه کسی شروع کند. گویا شما خود را صاحب حق می دانید و فرزندتان را نه. انگار شما قیم او هستید و حل المسایل او. شما هستید که باید به او بگویید چه کند و چه نکند. و حالا سوال من این است: تا کی؟

 

موضوع سکس، تنها چالش ما پدر و مادرها نیست. در همه حوزه ها این داستان را داریم. از یک نقطه ای در زندگی فرزندمان، او خودش را صاحب حق می داند و می خواهد خودش درباره زندگی اش تصمیم بگیرد، اما ما او را صاحب حق، یا صاحب صلاحیت نمی دانیم. ما همچنان فکر می کنیم او «کوچولو» ی ماست. ندیده اید آدم هایی را که ۴۰ سالشان شده و هنوز «کوچولو» ی بابا یا مامان هستند؟

 

برای کودک مان، اغلب شک نداریم که ما باید اعمال قدرت کنیم چون «بچه است و نمی فهمد». تعجب می کنید اگر بگویم این هم غلط است؟ چون والدگری بیشتر حد ما، نتیجه اش می شود فرزندان بزرگسالی که کودک مانده اند.

 

برای فرزند بزرگسال مان هم، حتی اگر بخواهیم هم، دیگر زورمان نمی رسد اعمال قدرت کنیم. پس ماست مان را مجبوریم که کیسه کنیم.

چالش اصلی، دوره نوجوانی و جوانی فرزندمان است. جایی که حتی به خودمان حق می دهیم سرزده وارد اتاق فرزندمان شویم و سطل زباله اتاقش را هم چک کنیم، مبادا که خودارضایی کرده باشد!

 

اشتباه اینجاست. وظیفه من پدر و مادر در قبال نوجوانم، کنترل نیست، که اغلب اصلا نمی توانم این کنترل را اعمال کنم. هنر من این می تواند باشد، که از موضع یک دوست، فرزندم را آگاه کنم. همین و بس. وقتی هم که خودم نمی دانم چه باید کرد، صمیمانه بگویم «نمی دانم عزیزم. خودت می دانی.»

 

اگر متخصصی هم، بنا بر باورهای خودش، می گوید فلان کار را باید کرد، اگر توصیه او با باورهای من سازگار است، می توانم به فرزندم بگویم: «عزیزم، من هم با توصیه آن خانم دکتر موافقم. فکر می کنم این جوری بهتر است. حالا هرجور خودت می دانی.» فرزندم هم حرف من و آن خانم دکتر را می شنود، و با عقل خودش تصمیم می گیرد.

 

اگر خیال نکنم که من عقل کلم، یا اگر فکر نکنم که من درباره همه چیز فرزندم مسئولم، دیگر به قول شما دچار تناقض نمی شوم.

 

وقتی بچه ها به دنیا می آیند، در لحظه تولد، درباره همه چیزشان ما مسئول هستیم. اما هرچه بزرگتر می شوند، مسئولیت ما کمتر می شود، تا جایی که مسئولیت ما به نقطه صفر می رسد. همین فاصله گرفتن گام به گام ما از مسئولیت پذیری مطلق است، که به آنها مسئولیت پذیری را می آموزد.

 

هرجا فرزند بی مسئولیتی دیدید، بدانید یا پای پدر و مادری مسئولیت گریز در میان است، یا برعکس، پدر و مادری که بیش از حد خودشان را مسئول همه چیز دانسته اند.

 

این پرسش و پاسخ ها را هم نگاه کنید:

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید