رابطه عاشقانه نافرجام و افسردگی

من یک گل پژمرده ام!

 

پرسش: من دختری ۲۵ ساله هستم  و مسئله ای هست که بشدت آزارم میده. در سن ۱۸ سالگی عاشق پسری شدم با وجود اینکه دختری مقید و مغروری هستم اما خودم پا پیش گذاشته و ابراز علاقه کردم. این فرد برای باهم بودن شرطی گذاشت که باید تن و وجودم را در اختیارش بگذارم. اوایل مخالفت شدیدی کردم اما از انجا که دوری از این فرد برایم سخت بود به ناچار پذیرفتم و این اورا جسور تر کرد. رابطه به سکس نینجامید اما عملا ازینکه او تن مرا لمس می کرد اذیت می شدم و حس می کردم عملا از من سواستفاده می کند و نمی توانستم لذتی ببرم. بشدت احساس پژمردگی  و البته گناه می کردم تا اینکه او مرا بدون هیچ علتی و گفتگویی رها کرد و بشدت تحقیر نمود. این ضربه مرا خیلی خیلی حساس کرد و دچار مشکلات فراوان شدم. مشکلات عصبی و روانی مشکلات گوارشی, کاهش وزن تا ۷کیلو و ..... بطوری که تا ۴ماه من علائم قاعدگی راهم‌ نداشتم.

 

۶ سال زمان برد تا به کمک روانشناس این مسئله در وجودم هضم شود و بتوانم دوباره سرپا شوم. اما اکنون مسئله مهمتری که برایم بوجود آمده اینه که نمی توانم به هیچ مردی اعتماد کنم. نمی توانم عشق و دوست داشتن کسی را باور کنم. بشدت از لمس شدن و بوسیده شدن واهمه دارم . هرمردی که پا در زندگیم ‌می گذارد متوجه این‌مسئله می شود با اینکه دوست دارم رابطه ای عاشقانه و یا حتی جنسی داشته باشم اما  حتی به یک واکنش ساده هم‌حساسیت نشان می دهم و احساس گناه می کنم. ساده تر بگویم دورتا دورم دیواری کشیدم و به کسی اجازه نزدیک شدن نمی دهم. این تنهایی و بدبینی مرا ناراحت و اذیت می کند. من نمی دانم چکار باید کنم می ترسم‌ حتی بعد ازدواج هم نتوانم با این مشکل کنار بیایم. خواهش می کنم کمکم کنید.

 

پاسخ دکتر شکیب:

 

اولین سوالی که باید از خودتان بپرسید این است: مسئول آنچه تا الان بر من گذشته، کیست؟

 

البته خوشبختانه در بیان مساله تان، بدو بیراه به آن پسری که شما را رها کرد نگفته اید؛ اما خشمی در شما انباشته شده نسبت به او. خشمی که احتمالا روی هر مردی که به شما نزدیک می شود، فرافکنی می شود. افسردگی و ناامیدی و سوء ظن که گفته اید هم، همان باری است که سالهاست دارید به دوش می کشید.

 

آلبرت الیس می گوید باورهای نامعقول ما باعث ایجاد هیجان های منفی ناسالم مثل خشم می شوند. مثلا شما این گزاره ها را در ذهن تان داشته اید و هنوز هم دارید:

 

- وقتی من مردی را دوست دارم، او هم «باید» مرا دوست داشته باشد: و وقتی فهمیدید آن مرد شما را دوست ندارد، شما افسرده و خشمگین شدید.

 

- وقتی مردی مرا می خواهد «باید» با من ازدواج کند: و وقتی او به شما فهماند که سکس می خواهد و نه ازدواج، شما افسرده و خشمگین شدید

 

- وقتی با مردی وارد رابطه شدم، این رابطه «باید» تا همیشه باشد. «من تحمل جدایی ندارم»: و وقتی رابطه تمام شد، شما افسرده و رنجور شدید

 

- هیچ مردی «نباید» تن مرا لمس کند مگر اینکه با من ازدواج کند: و وقتی او شما را لمس می کرد، شما ناراحت می شدید؛ با اینکه از اول خودتان پذیرفته بودید

 

- تن من برابر وجودم است و اگر کسی تن مرا خواست، یعنی «همه وجودم» مال اوست (تن و وجود دقیقا کلمات شماست): و وقتی او شما را لمس می کرد بدون اینکه قبلش به محضر رفته باشید و خطبه عقد دایم خوانده باشید که خیالتان راحت باشد تن و وجودتان را به قیمت خوبی معامله کرده اید، شما اذیت می شدید

 

- هرکس مرا ترک می کند «باید» دلایل محکمی ارائه کند، وگرنه «فاجعه» ای رخ داده و زندگی من تباه شده: و وقتی او شما را بدون دلیل و توجیه رها کرد، شما دچار انواع و اقسام مشکلات شدید

 

- من مثل گل هستم و اگر کسی مرا لمس کند، پژمرده می شوم (پژمرده هم دقیقا کلمه شماست): و وقتی او شما را لمس می کرد، شما احساس پژمردگی و افسردگی می کردید

 

حالا که گزاره های بالا را از دهن تان بیرون می آوریم و عریان و بی پرده نگاه شان می کنیم، راحت تر می توانیم بفهمیم که چقدر گزاره های نامعقولی هستند. ذهن ما پر است از این گزاره های نامعقول. از کودکی اینها را در ذهن ما کاشته اند و گاهی هرچند ظاهرا می دانیم که نامعقول اند؛ اما به این راحتی نمی توانیم ریشه های محکم شان را از عمق زمین ذهن بیرون بیاوریم.

 

شما و خیلی از دختران و زنان این سرزمین، نیاز به مشاوره دارید تا به مرور این سازه های ذهنی نامعقول را با سازه های معقول جایگزین کنید. هرچند دشوار، اما ممکن است.

 

 سپاس از همراهی شما! مشتاق هستیم نظر شما را درباره این مطلب بدانیم. اگر عضو سایت نیستید اینجا ثبت نام کنید.

*پس از عضویت برای ارسال دیدگاه از منوی ورود به سایت وارد شوید.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید