وعده ازدواج داد و سکس کردیم و حالا خبری نیست...


 پرسش: مدت 2 سال است با پسری آشنا شدم. او خیلی آدم خوب و با شخصیتی است. اول فقط باهم دوست بودیم بعد چند ماه که از او پرسیدم  رابطه ما دوستی است یا ازدواج؟ گفت ما آینده مان خواه ناخواه بهم گره خورده ولی فعلا بخاطر شرایطش نمی تواند اقدام کند. بعد هم چیزی نگفت تا چند ماه دیگر یک مورد خواستگاری داشتم، باز به او گفتم. دوباره گفت منتظر بمان. در مدت این دو سال هر چند هفته ای یکبار همدیگر را می بینیم. بخاطر شرایط کاری او و شرایط من زود به زود همدیگر را نمی بینیم ولی باهم سکس داشتیم. الان نمی دانم چکار کنم این رابطه واقعا برای من سخت شده تکلیفم را نمی دانم. منتظر او هستم که حرف بزند ولی چیزی نمی گوید. الان واقعا به من برمی خورد باز خودم بحث را پیش بکشم. نمی دانم این رابطه را تمام کنم یا نه چون از لحاظ عاطفی روز به روز وابسته تر می شوم. البته ناگفته  نماند او کلا برای همه موارد زندگیش، آدم خونسرد و آهسته ای هست. لطفا راهنماییم کنید.

 

پاسخ: موقعیتی که در آن قرار دارید، موقعیتی است که بسیاری از دختران امروزی در آن قرار گرفته اند و قرار می گیرند. این ویژگی جامعه امروز ماست؛ جامعه ای که در حال عبور است از دنیای سنتی به دنیای مدرن. 

 

در جامعه و فرهنگ سنتی، ازدواج، پیوند دو خانواده بود. خانواده ها از اول تا آخر ماجرا حضور داشتند و اگر خودشان هم نمی بریدند و نمی دوختند، دستکم چیزی از چشم شان دور نبود. در دنیای مدرن، ازدواج پیوند دو فرد است و خانواده ها در آن نقشی ندارند. در فرهنگ مدرن و مثلا در دنیای غرب، دوره نوجوانی که تمام می شود، پسر یا دختر از خانواده جدا می شود و راه خودش را در زندگی می رود. ما اما کجاییم؟ این وسط.

 

در جامعه ما دختر و پسر همدیگر را می پسندند و می روند و می آیند و عاشق می شوند و تصمیم می گیرند؛ بعد مجبور می شوند خانواده ها را وارد کنند. حالا اگر خانواده با خانم یا آقایی که من پسندیده ام مشکل داشت چه باید کرد؟ 

 

مورد دیگر این تعارض، مساله ای است که الان شما با آن مواجهید. در دنیای سنتی، رابطه خارج از چارچوب ازدواج معنا نداشت. هیچ دختری هم بدون برگزاری تشریفات ازدواج، پا به حجله نمی گذاشت. مردان هم وقتی دختری را «به زنی می ستاندند» احساس تملک نسبت به او داشتند. آن دختر دیگر مال آنها بود و حق نداشت حتی به کسی دیگر فکر کند.

 

در دنیای مدرن هم در نقطه مقابل، کسی به حریم خصوصی کسی دیگر کار ندارد؛ حتی پدر و مادر. در دنیای مدرن شما مالک بدن خود هستید و می توانید با هرکسی هر تجربه ای داشته باشید و البته مسئول پیامدهای این تصمیم ها هم کسی نیست جز خودتان.

 

اما در دنیای متعارضی که ما در حال حاضر در آن زندگی می کنیم، نه آن هستیم و نه این. پس شما مثل یک دختر دنیای مدرن عمل می کنید و با کسی که می پسندید دوست می شوید. اما چون سازه های ذهنی شما در دنیای سنتی این طور شکل گرفته که: «من حتما باید در چارچوب ازدواج با کسی رابطه داشته باشم» به کسی که دوستش دارید این پیام را می دهید که «اگر می خواهی من را داشته باشی، باید ازدواج کنیم». آن آقا هم چون شما را می خواهد و نمی خواهد از دست تان بدهد می گوید: «چرا که نه؟» و البته فکر نمی کند که ازدواج تصمیمی به این آسانی نیست.

 

وقتی او می گوید بله، شما هم خیال تان راحت می شود و فکر می کنید دیگر تمام است و با او تا هرجا بخواهد جلو می روید؛ حتی اگر او در زندگی شما خیلی هم پررنگ نباشد و مثلا چند هفته یک بار ببینیدش. شما دارید به صورت ناهشیار همان نقش مادربزرگ های خودتان را بازی می کنید که وقتی نام مردی روی آنها بود، حتی اگر خودش هم نبود، دیگر خودشان را متعلق به آن مرد می دانستند. آن آقا هم همین طور. او هم مثل پدربزرگ هایش زنی که دوستش دارد و با او خلوت می کند را ملک خودش می داند و نمی تواند بپذیرد او جای دیگری برود؛ حتی اگر ماه به ماه هم آن زن را نبیند. این مطلب را بخوانید.

 

اما مدتی که می گذرد، هم آدمها عاقل تر می شوند و هم اینکه نظام مدرن بالاخره ارزش های خودش را به ما القا کرده و می کند. نتیجه اینکه آن آقا ممکن است کم کم فکر کند که «خب، من هم حق دارم و قرار نیست حالا به خاطر یک قولی که در جوانی و خامی داده ام، همه زندگی ام را خراب کنم». مخصوصا که انگیزه های جنسی در آن تصمیم پررنگ بوده و همیشه انگیزه های جنسی به تدریج کمرنگ می شوند.

آن وقت شما می مانید و باورهایی که در نظام سنتی در بیرون و درون شما هست: حالا که بکارت ندارم چه کنم؟ چطور ازدواج کنم؟ اگر ازدواج نکنم چه می شود؟ مردم چه می گویند؟... 

 

این اتفاق را مرور کردیم که دو نتیجه بگیریم: 

اول اینکه بخش مهمی از ماجرا، به نظام فکری شما مرتبط است نه لزوما به دنیای بیرون. همان نظام فکری و نیروهای ناهشیار که شما را به این نقطه رسانده اند. آنها را اگر تغییر ندهید و هشیار را حاکم نکنید، این داستان ممکن است بارهای دیگر هم برای شما به اشکال دیگری تکرار شود.

 

دوم اینکه هم شما و هم آن آقا، در این اتفاق به یک اندازه سهم داشته اید. اگر خطایی رخ داده، شما هم در آن سهیم هستید. اگر همه چیز را گردن طرف مقابل بیندازید؛ اگر بخواهید او را تغییر بدهید و به اجبار به سمتی برانید که خودتان می خواهید؛ اگر بخواهید او را محاکمه کنید؛ عملا هیچ کمکی به خودتان نکرده اید. مسئولیت آنچه رخ داده را خودتان بپذیرید و ببینید بهترین انتخابی که الان دارید، چیست.

شما به مشاوره احتیاج دارید. هم برای اصلاح سازه های ذهنی تان. هم برای توانمند شدن در پایان دادن به این رابطه بیمار.

 

این پرسش و پاسخ ها را هم نگاه کنید:

 

 دیدگاه یا پرسش خود را در کامنت ها ارسال کنید.اگر عضو سایت نیستید اینجا ثبت نام کنید.

*برای ارسال دیدگاه عضو شوید و از منوی ورود به سایت وارد شوید.

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید