هفت گام جرات ورزانه در برابر آزار


 
گاهی در ذهن ما دوگانه ی برد-باخت آنچنان پررنگ است که وقتی رفتار سلطه جویانه را نفی می کنیم، بلافاصله به ذهن می آید که: پس چه کنیم؟ سکوت کنیم؟ منفعل باشیم؟

معتقدم نه قرنها سکوت و انفعال، زنان را رستگار کرده و نه رفتارهای پرخاشگرانه ی جبرانی، دردی را دوا می کند. این عقده گشایی البته می تواند تسکینی موقت باشد؛ و می دانیم که رفتارهای منفعلانه-پرخاشگرانه (پسیو اگرسیو) پاداشی دارند: خلق موقعیت باخت-باخت تا من بازنده به خود بگویم «حالا که حال مرا بد کردی، دستکم حال تو را می گیرم که دلم خنک شود!» این پاسخ به نیاز به قدرت، در عین احساس ناتوانی است.
انتقامجویی بشر در طول تاریخ، از همین رو بوده است؛ چنانکه قهر کردن ها و قیافه گرفتن ها و متلک گفتن های روزمره ی ما هم. نتیجه؟ مرهمی بر آلام من؛ پس از چندی فراموشی این آلام؛ رفتار منفعلانه ی دوباره و چندباره ی من؛ احساس ناکامی دوباره ی من؛ طغیان دوباره ی من در قالب همان رفتار و باز تکرار همان چرخه.



نتیجه ی دیگر: با هر بار چرخش چرخ پرخاشگری، ارابه ی خصومت پیش تر می رود و رابطه ی من با دیگرانی که با آنان چنین می کنم، بیشتر از دست می رود.
چطور فکر می کنید مردی که آبرویش را ریخته اید، از این پس با شما یا زنان دیگر مهربان تر رفتار خواهد کرد؟
رفتار منفعلانه و سلطه جویانه، خود را تکثیر می کنند. این قاعده ی روابط انسانی است. پس بهتر نیست فکر کنیم چه راهی می شود یافت که نه سکوت باشد، نه آبروبری؟ نه انفعال باشد، نه سلطه جویی؟


راه سوم، جرات ورزی است. آدم جرات ورز، متعهد به بردابرد است. او به دیگران آسیب نمی زند به بهای اینکه حال خودش بهتر شود. او حقوق خود را بالاتر یا پایین تر از دیگران نمی بیند و چیزی را که برای خود نمی پسندد برای دیگران هم نمی پسندد. پس:


۱- وقتی در جایی قرار می گیرد که مردی با جبر و فشار دارد به حریم او وارد می شود و راه گریزی هم نیست، صدایش را تا می تواند بلند می کند و یاری می طلبد. اینجا جایی است که باید صدا را بلند کرد. (نه که اینجا تا سالها بعد سکوت کند و خون دل بخورد و از درون فرسوده و روزی منفجر شود)



۲- اگر کسی یاری نکرد و اتفاقی که نباید افتاد، اولین کاری که می کند، قبل از اینکه آثار جرم از بین برود، پیگیری قانونی است. او از اینکه شکایتش به جایی نرسد، یا متهم شود نمی ترسد. پای حقش می ایستد و بهایش را می پردازد. (نه که در پشت یک هویت جعلی در شبکه های اجتماعی خودش را پنهان کند و اتهام بزند؛ یا پس از سالها اتهامی را مطرح کند که هیچ کس نمی تواند اثباتش کند)

 

۳- وقتی در موقعیتی قرار می گیرد که مردی می خواهد از راه دوستی وارد حریم شخصی او شود، می ایستد و نه می گوید و کوتاه نمی آید و اگر اصرار مرد مقابل ادامه یافت، موقعیت را ترک می کند. (نه که بماند و نه بگوید که تلقی مرد این باشد که دارد ناز می کند!)

 

۴- وقتی در مقابل او مردی قدرتمند یا مشهور قرار دارد که خیلی برایش جذاب است، به خودش می گوید: این انتخاب توست! اگر از راه سرویس دادن می خواهی خودت را به او نزدیک کنی، نتیجه معلوم است. بعدا نگو او مرا فریب داد! اما اگر می خواهی فقط لذت ببری، بسم الله. (نه که آن زمان انتخاب کند که سرویس بدهد و بعدها بگوید او مرا آزار داد)

 

۵- اگر نتوانست درست تشخیص بدهد و ماند و روزی رسید که مرد قدرتمند او را مثل دستمالی کهنه رها کرد و زن ماند با احساس شکست و تحقیر؛ مسئولیت انتخابش را خودش می پذیرد و خودش را تصحیح می کند. (نه که خود را در جایگاه قربانی ببیند و بگوید: «حالش را جا می آورم! آبرویش را می برم که دیگر با کسی چنین نکند!»)

 

۶- شاید فکر کند اگر با آن مرد گفتگو کنم و او از من عذرخواهی کند، بتوانم عزت نفس از دست رفته ام را بازیابی کنم. در این صورت، تلاش خواهد کرد با آن مرد گفتگو کند و به او از همه ی احساسات بدی که پس از آن اتفاق تجربه کرده سخن بگوید. شاید آن مرد همدلی نکند و حتی باز دست از تحقیر برندارد. در این صورت، زن جرات ورز وارد فاز جرات ورزی پیامدی می شود؛ اینجا یک پیامد ممکن می تواند افشای رابطه باشد. (نه که از اول فکر کند گفتگو بی فایده است و سراغ افشاگری برود!)

 

۷- اگر چنین زن جرات ورز و مسئولیت پذیر و بالغی بخواهد حتی دیگران را هم با افشای رابطه ی خود آگاه کند، نه در قالب اتهام و بدگویی، که در قالب یک واگویه ی شخصی، داستان اشتباه خود را برای دیگران روایت می کند. روایت زنی که انتخابی اشتباه کرد؛ نه روایت مردی که فلان فلان شده است. (نه که بترسد که بگویند خودت خواستی، و برای همین جوری ماجرا روایت کند که انگار او زینب بوده و آن مرد شمر ذی الجوشن)
در یادداشت قبل اشاره کردم که مولانا، اتحاد و وحدت با یکدیگر و با عالم هستی را آفتابی می داند که از سنگ وجود ما لعل می سازد. و مگر غیر از این است که ما آدمیان، در روابط مهروزانه، در روابطی که خود را «برابر با هم» و نه «در برابر هم» می بینیم، و در روابطی که با هم همدل و همراهیم، رشد می کنیم؟

 

این پرسش و پاسخ ها را هم نگاه کنید:

 دیدگاه یا پرسش خود را در کامنت ها ارسال کنید.اگر عضو سایت نیستید اینجا ثبت نام کنید.

*برای ارسال دیدگاه عضو شوید و از منوی ورود به سایت وارد شوید.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید