دخالت در زندگی زناشویی دیگران

 

این یادداشت، پاسخ من به پرسش زیر است، و بعد هم یک نتیجه گیری عمومی که شاید به کار امروز ما بیاید:

«لطفا راهنمايي كنيد. خواهرم سه تا بچه دارد و هميشه با همسرش مشكل تفاهم و زناشويي داشتند (خواهرم مايل به سكس نيست زياد). متوجه شدم كه همسرش به او خيانت مي كند. به نظرتان اين قضيه را به خواهرم بگویم؟ به نظر من خواهرم اينقدر قوي نيست كه بتواند طلاق بگيرد. استقلال مالي دارد ولي به خاطر بچه ها احتمالا نتواند جدا شود.»

 

قبول دارید که فرهنگ ما، فرهنگ سرک کشیدن در زندگی دیگران است؟

 

عده ای اسمش را می گذارند «امر به معروف و نهی ازمنکر»؛ عده ای می گویند «خیرخواهی»؛ حکومت هم اسمش را می گذارد «ارشاد» و «امنیت اخلاقی» و وظیفه خودش می داند در ماشین مردم هم بپا بگذارد تا نکند حجاب از سر زنی کنار برود، یا با ژانگولربازی از دیوار برج ها بالا می روند و دیش ماهواره جمع می کنند.

 

چرا چنین می کنند؟ تا جامعه سالم بماند. چرا؟ چون خیرخواهند!

حکومت ما ۴۰ سال قبل، از همین مردم برآمد. مردمی که این ژن خوب خیرخواهی، عجیب در آنها نفوذ دارد.

 

مادران سرزمین ما، در اتاق فرزند نوجوانشان سرک می‌کشند که نکند دستی بر نقطه ای از بدنش بکشد که دنیا و آخرتش را به فنا بدهد.

چرا به حریم خصوصی فرزندشان احترام نمی گذارند؟ چون خیر بچه هایشان را می خواهند!

 

مردمان سرزمین ما، هرکدام یک پا خبرگزاری فارس هستند و ممکن نیست خبر جالبی در همسایگی ما باشد که فک و فامیل در آن سوی شهر بی خبر بمانند.

 

چرا نخود در دهان ما خیس نمی خورد و خبرچینی پیشه ماست؟ چون ما خیرخواه دیگرانیم.

واقعا پرسش بالا خیلی چالشی است؟ پاسخ «به من چه؟» بدیهی نیست؟ واقعا وقتی یکی به یکی دیگر دارد خیانت می کند (حالا می خواهد عضو خانواده من باشد یا نباشد) چه ربطی دارد به من که خودم را نخود آن آش کنم؟ چون خیرخواهم؟

 

واقعا کدام خیر؟ از کجا می دانم این که به فرد خیانت دیده بگویم، برایش خیر است؟ اصلا خیر او در چیست؟ در اینکه جدا شود یا نشود؟ چطور فکر می کنم هرچیزی را که خودم درست می دانم باید به او هم حقنه کنم؟ چطور احساس وظیفه می کنم که به بهانه خیرخواهی در زندگی دیگران سرک بکشم و با زندگی شان بازی کنم؟

 

این احساس مسئولیت افراطی، چنان در تار و پود مردم و حتی نظام ما تنیده شده که ما خودمان را مسئول امور همه ستمدیدگان سراسر دنیا می دانیم و از خاورمیانه تا ناکجا آباد مداخله کرده ایم؛ که نتیجه اش شده وضع امروز.

 

گمان می کنم وقتی حالمان خوب می شود که دست برداریم از «دخول» در امر دیگران. بفهمیم به جبر نمی توان برای دیگران خیر خواست. بفهمیم که من مسئول همه چیز و همه کس نیستم و کلاه خودم را بچسبم که باد نبرد، خیلی هنر کرده ام.

 

از روزی که فرهنگ «دخول گرا»ی ما اصلاح شود و سرمان در کار خودمان باشد، نظام ما هم بفهمد مسئول همه مظلومان و مستضعفان عالم نیست و وظیفه اولیه اش رفاه و آسایش همین ملت است، ما ممکن است روی آرامش را ببینیم.

 

این پرسش و پاسخ ها را هم نگاه کنید:

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید