منطقی است که وقتی در پایان راه احساس می کنیم اشتباه آمده ایم، به آغاز نگاه کنیم. همه همین کار را می کنند. به روزی بر می گردند که به نظر زیبا ترین روز دنیا می آمد . روز که دنیا اوج مهربانی اش را نشان داده بود. روز اول آشنایی یا روز اول عاشقی و …. و بعد آهی می کشند و به خودشان می گویند: چه اشتباهی کردم!
منطقی است. اما واقعاً کجای کار اشتباه بوده؟ اغلب اوقات همین جا آدم ها دوباره دچار اشتباه می شوند. به جای اینکه خودشان را محاکمه کنند؛ شروع می کنند به متهم کردن دیگران. همه تقصیرها را گردن طرف مقابل می اندازند، وجدانشان را آسوده می کنند و خلاص. بعد هم قضاوتشان را تعمیم می دهند و به این نتیجه فلسفی (!) می رسند که: همه مردها یا زن ها سر و ته یک کرباسند!