سایر

اشتباه سوار نشوید!


آغاز یک رابطه، مانند سوار شدن به یک قطار در ایستگاهی شلوغ است. باید ببینید کدام قطار، از کدام مسیر، به کدام مقصد می رود. اگر اشتباه سوار شوید، دیگر پیاده شدن آسان نیست. وسط راه، وقتی قطار در حرکت است، اگر هم بخواهید خودتان را بیرون بیندازید، آسیب خواهید دید؛ و اگر منتظر باشید به ایستگاه برسید، کیلومترها از مقصد دور تر می شوید و وقتی هم پیاده شدید، سرگردانید و بازگشت به مبدا، دردسر جدید شماست.

شاید فکر کنید تا وقتی قطار راه نیفتاده، می روم داخل و کوپه ها و صندلی ها را ارزیابی می کنم. اما...

اگر ناگهان قطار راه افتاد چه؟ اگر شما هنوز درگیر احساسات نشده اید، اما طرف شما عاشق شد و نتوانست از شما دل بکند...

آخرالزمان کجاست؟

معتقدم حتی فقط به‌خاطر موهبت شبکه‌های اجتماعی، ما خوشبخت ترین مردمان طول تاریخ هستیم. حاضرم ساعتها درباره‌اش بحث کنم، اما موضوع این یادداشت، این نیست. شبکه‌های اجتماعی، هرچه سودمندی‌های بی‌بدیلی دارند، آفت‌هایی هم دارند؛ از جمله اینکه حجم مهملاتی که در آن گردش می‌کند هم بی بدیل است. نگران نیستم و معتقدم این هم به رشد آدمیزاد کمک می کند و موافق هیچ جور فیلترینگی هم نیستم. درباره‌‌اش حاضرم ساعتها بحث کنم، اما موضوع این یادداشت، این هم نیست.

نمی دانم شنیده‌اید یا نه، فانتزی‌هایی که درباره‌ی آخرالزمان و تغییرات شگفت‌انگیز دوران پس از کرونا گفته می‌شود. از فلان پیشگوی عرب، تا پدر تحلیل فارسی؛ که اگر همه‌جا جولانگاه این مهملات شبکه‌های اجتماعی‌ است، در مملکت ما این حرفها را از رسانه‌ملی هم می‌شود شنید.

عشق روزهای کرونا

مردم ما سالهاست که از حکومتشان به روزترند. برای همین است که در روزگار کرونا زده هم، وعده های اینکه فلان روز کرونا جمع می شود و فلان موقع فلان کار را می کنیم و... مضحک‌ می نماید. در این معرکه، می خواهم دوربین را بچرخانم و از سوی دیگری اتفاقات اخیر را مرور کنم. آیا کرونا فقط برای ما شوربختی آورده است؟

۱- گمان می کنم ما ملتی بودیم در مسیر گسیختگی. گسلی داشت بین ما روز به روز عمیق تر می شد. اما ظرف چند ماه گذشته، اتفاقاتی افتاد که ما را به هم نزدیک تر کرد. درد مشترک، آدمها را به هم پیوند می دهد. اگر ۱۰ سال قبل، درد، درد میانه جامعه بود، حالا، درد فراگیر و همگانی است. از آبان امسال تا امروز، ما به هم پیوسته تر شده ایم. کرونا هم ما را وادار کرد که باز متحدتر شویم و بیشتر به فکر هم باشیم. همیشه هستند کسانی که کمتر فکر می کنند و به دنبال منافع آنی خودشانند، اما می شود نیمه پر لیوان را هم دید. نه؟

سکس و بها

تجربه ۱۰ هزارساله دنیای سنتی، الگوی «سرمایه گذاری جنسی» را در ذهن ناهشیار زنان کاشته است. ساده اش می شود این: اگر کسی تن مرا می خواهد، باید بهایش را پرداخت کند.

در این ۱۰ هزار سال در عین حال، زن جنس دوم بود و کهتر و ضعیفه و تو سری خور. این الگوی سلطه پذیری، همزاد همان الگوی معامله گری بود و آن نیز در ناهشیار زنان نشست. نتیجه اینکه ذهن ناهشیار زنان، آنان را به این سو کشانده و می کشاند که: ارزشمندی تو (یا دستکم بخشی از آن) به تن توست ضعیفه!

الگوهای ناهشیار، شاکله نیازهای ما هستند. همچنانکه ذهن ناهشیار ما، کارخانه عادت سازی است. ما ابتدا به چیزی نیاز داریم و وقتی مکرراً به آن نیاز پاسخ می دهیم، عادتی برای پاسخ به آن نیاز هم شکل می گیرد و نیازی نو ساخته می شود. نیاز به پاسخ مکرر به آن نیاز.